تابستان و جاسب
اینم از سفر تابستانه به جاسب با خاله و دخترخاله هات و مامی و اینبارکه زندایی و متین هم بودن البته بدون آقایون به خاطر مشغله کاری زیادشون 12 روز اونجا بودیم اگه به من بود همون هفته اول برمی گشتم ولی به خاطر تو موندم تا حسابی خوش بگذرونی اونجا هرروز بعد از ظهر میرفتی صحرا(مزارع کشاورزی) و حالا بعد از ظهر که میشه همش میگی "بئیم دَدَ" با اون زبون شیرینت البته اگه تا مغازه سرکوچم ببرمت و بیارم راضی میشی وقتی کلی خوابت میاد و از جات تکون نمیخوری اینجا تازه حمام کردی نشستی لبه باغچه آفتاب بگیری و در ادامش هم رو تخت مامان بزرگه لمیدی ...