پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

خورشید زندگی ما

سومین تولدت مباااااارککککک

      دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است پسر گلم امروز 25 مهر 1393 روز تولدشه و ما دیشب براش جشن گرفتیم  حسابی رقصید و با بچه ها بازی کرد و خندید    با کیک نشد زیاد ازش عکس بگیریم همه ی حواسش به خوردن کیک بود . با اون انگشتای کوچولوش مدام ناخنک میزد و گاهی نیم نگاهی به دوربین مینداخت   بچه ها انقدر شیطونو بازیگوشن که اصلا نمیشه همشونو یه جا جمع کرد ایشالا سالای آینده کمی بزرگتر شدن راحتتر بشه عکس انداخت   تو این مهمونی از بزرگ به کوچیک آیناز , متی...
25 مهر 1393

یک روز خوب

سه شنبه 25 شهریور 1393  قبلا به پرهام قول داده بودم ببرمش خونه ی خواهرم و با دخترش بریم پارک , البته خودم کلا این حرفو فراموش کرده بودم, بععععله پرهام صبح چشماشو که باز کرد قبل از هر حرفی گفت بریم خونه مهرناز    اصلا فکر نمیکردم یادش بمونه و اینقدر هم پافشاری کنه , اصلا حوصله پارک رفتن نداشتم خصوصا تو این گرما و آلودگی , این بچه که خودشو میماله به سرسره من کلی حرص میخورم انقدر که همه چی آلودس , خودمم با همین چیزا بزرگ شدم پارکم زیاد میرفتیم یعنی روزی نبود من بگم پارک کسی منو نبره ولی نمیدونم زیاد رو این بچه حساسم...   خلاصه که فکرامو کردم دیدم بهترین  و مفیدترین کار اینه که ببریمش ...
27 شهريور 1393

بازیگوشی

چندین روز پیش تولد بابایان(باباجان) پرهام بود , منم برای خوشحال کردن همسرم یکی از دوستان رو دعوت کردم تا اون شب خاص کنار هم باشیم و بیشتر بهمون خوش بگذره ...  این دوستای ما  یه پسر گل دارن به نام امیر علی که 6 ماه از پرهام بزرگتره اون شب حساااااااااابی شیطونی و ریخت و پاش کردن و عکس گرفتن  خلاصه که بیشتر به اونا خوش گذشت, بیاین اینم سند اینم در حال فوت کردن شمع مثلا به همراه بابایان و دوستشون در ادامه همین شیطونیا چند روز بعد خونه مامانی و بابایی شکار لحظه ها توسط بابایان پرهام ...
15 مرداد 1393

رمضان مبارک

این سومین رمضانیه که پرهام در کنار ماست , دعا میکنم همه بچه ها صحیح و سالم در کنار خانواده هاشون با خوشبختی زندگی کنن و کسانی هم که در انتظار بچه دار شدن هستن خداوند بهشون نی نی ناز و سالم هدیه کنه خدای عزیزم ممنون که این فرشته آسمانی رو به ما هدیه دادی  پرهام شیطون تر از گذشته شده  بابایان براش یه سری جدید لگو گرفته خیلی باهاشون سرگرم شده و اَشکال جالبی میسازه ,یه بروشری همراه این لگوها بود که اونو نگاه میکنه و از عکساش ایده میگیره , اولین استعداد پرهام  شناسایی شد ... خلق اشکال جدید توسط لگو (خلاقیت) ...
9 تير 1393

بازی با لگو

امروز 7 خرداد 1393 ,  بعد از مدتها اومدم برات بنویسم , چند روز پیش رفتیم خونه خاله مریم اونجا خیلی پسر خوبی بودی , خاله هم بهت برنجک داد وقتی دید خیلی خوشت اومده بازم داد بیاری خونه اینجا نشستی داری با خوشحالی برنجک میخوری , بابا فرشید(بابایان) هم دید داری میخندی تند تند ازت گرفت تو این عکسا خیلی بزرگونه افتادی همونطور که گفتم بازی با لگو رو خیلی دوست داری تازگیا چیزای بامزه درست میکنی مثل هواپیما, تفنگ , بدون اینکه بهت یاد داده باشیم و بدون کمک ما , چند شب پیش دیدم لگو هارو یه مدل دیگه روی هم چیدی , انقدر ذوق زده شده بودم از این طرح های خلاقانه سریع دوربینو اوردم چند تا عکس گر...
7 خرداد 1393

شیرین زبون مامان

  پسر گلم این روزا خیلی بامزه و شیرین حرف میزنه, و مثل بقیه بچه های دیگه یه سری کلمات رو اشتباه میگه ,  اینجا مینوسمشون مطمئنم خودشم در آینده با خوندنش خندش میگیره آشخبوزه *** آشپزخونه پزیدی  *** پختی سازیدن  *** ساختن تیزیون *** تلویزیون خبار *** خراب  کله مقل *** کله ملق (همون پشتک زدن خودمون) حولا *** حلوا پرهام انقدر این کلمرو بامزه تلفظ میکنه که مدل حرف زدن من و باباش رو هم مثل خودش کرده, بعضی وقتها بدون اینکه حواسمون باشه مثلا میگیم وای گوشیم خبار شد! تکه کلام پسملم : آهاااااان فهمیدم (دقیقا با همین غلظت ) و ب...
20 ارديبهشت 1393