پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

خورشید زندگی ما

مهمونی

دیشب رفته بودیم مهمونی، خونه دوست باباجان خیلی پسر خوبی بودی ، انتظار نداشتم! دختر همسایشون که 3 سالش بود چند دقیقه ای اومد پیشت، زودی باهاش دوست شدی ، بادکنک تولدشو آورده بود تو همش ازش میخواستی باهم دیگه بازی کنین با اینکه ازش کوچیکتر بودی ولی روابط عمومی تو خیلی بهتر بود آفریننننن... بعدشم یه بادکنک برات فرستاد کل شبو با بادکنکه به قول خودت "بوندَ" مشغول بودی به هیچی هم دست نزدی ... درست 1 سال پیش یه همچین شبی که رفته بودیم خونه دوست من از دست فضولیای تو مجبور شدم هرچی وسیله تزئینی و شکستنیه روی میز و اوپن بزارم وقتی با اون شب مقایسه میکنم میبینم خیییییییییییلی تغییر کردی... آقا شدی برای خودت ...
20 مهر 1392

تازه وارد

90/07/25 این تاریخیه که تو به دنیا اومدی، یادمه کلی سر تاریخش با دکتر و بابات چونه زدم !! میدونی چرا... آخه تو اون روزا نمایشگاه تخصصی مربوط به کار بابات برگزار میشد که اونم کلی درگیربود همش میگفت نمیشه 2-3 روز بندازیش عقب تا نمایشگاه تموم شه اینطوری تو روزای اول تولد بیشتر پیش نی نی  کوچولومونم ولی دکترم میگفت نه نمیشه دیر میشه ... خلاصه من که ته دلم ذوق میکردم از اینکه دکتر این روز رو برای ورود تو مشخص کرده چون که خودم هم 25 اردیبهشت به دنیا اومدم و باباتم 5 مرداد، جالبه نه هممون تو عدد 5 باهم مشترکیم جالب تراینکه تخت بیمارستان هم شماره 5 بود! اینجا چند ساعته که به دنیا اومدی وقتی پرهام دستشو میزنه زیر چونشو میخوابه :) ...
1 مهر 1392

تابستان و جاسب

اینم از سفر تابستانه به جاسب با خاله و دخترخاله هات و مامی و اینبارکه زندایی و متین هم بودن البته بدون آقایون به خاطر مشغله کاری زیادشون 12 روز اونجا بودیم اگه به من بود همون هفته اول برمی گشتم ولی به خاطر تو موندم تا حسابی خوش بگذرونی اونجا هرروز بعد از ظهر میرفتی صحرا(مزارع کشاورزی) و حالا بعد از ظهر که میشه همش میگی "بئیم دَدَ" با اون زبون شیرینت البته اگه تا مغازه سرکوچم ببرمت و بیارم راضی میشی     وقتی کلی خوابت میاد و از جات تکون نمیخوری اینجا تازه حمام کردی نشستی لبه باغچه آفتاب بگیری و در ادامش هم رو تخت مامان بزرگه لمیدی ...
26 شهريور 1392

تولد یک سالگی

  تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک این جشن هم تولدت بود و هم دندونی تازه یک هفته قبل تولد اولین دندونت نیش زد خیلی روز خوبی بود، تو هم خیلی خوشحال بودی بیشتر از همه تو رقصیدی از اول تا آخر انقدر شیطونی کردی نزاشتی ازت عکس بگیرم کیک رو گذاشتیم جلوت تا خوووووووب بررسیش کنی، قبل از مهمونا ببینی مزش خوبه یانه       ...
26 شهريور 1392

دومین بهار نوروز 92

  عزیزم دومین بهار زندگیت مبارکککککک اینبار خودت کنار سفره هفت سین ایستادی و تند تند شکلات خوردی و ازت عکس گرفتیم همینجور یهو رفتیم سراغ 13بدر البته عکساش   فدای ژستات وقتی توسط بابایی به هوا پرتاب میشی و شکار لحظه ها توسط بقیه طبق روال هر سال بعداز ظهر سرد 13 بدر تو هم در عرض 2 دقیقه شبیه اسکیمو ها میشی نمیدونم چه سریه همیشه بعد نهار باد و بوران شدید میشه این عکسم با هزار زحمت ازت گرفتم بس که شیطونی ...
26 شهريور 1392

وقتی پرهام خیلی کوچک بود :)

عافیت باشه پسر گلم چقدر روسری بهت میاد عشقم! اولین جشن تولدی که رفتی، تولد دختر عموت باران دی ماه، این عکسو بعداز ظهر ازت گرفتم شب که تولد بود هردوتون خیلی خسته و خواب آلود بودین نشد ازتون عکس بگیرم این عکس یه روز دیگس به جای اون شبی  که نشد باهم عکس بگیرین   ...
25 شهريور 1392

تابستان 91

اینم از اولین تابستان زندگیت عزیزم با مامانی و خاله و دخترخاله هاتو یه دوست رفتیم جاسب خونه مادربزرگه خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو و بچه ها اینجا باید یه تشکر ویژه از اکرم جون(دختردایی خودم) بکنم که تورو از پشت گرفته تا ازت عکسای خوشکل بگیرم ببین چقدر کوچولو بودی اندازه کارتن پشت موتور تو و مادربزرگ چقدر کنار هم خوشحالین دخترخاله هات و دوستت مهرناز- مبینا- آیناز یه عکس اختصاصی با آیناز ...
25 شهريور 1392