مهمونی
دیشب رفته بودیم مهمونی، خونه دوست باباجان خیلی پسر خوبی بودی ، انتظار نداشتم! دختر همسایشون که 3 سالش بود چند دقیقه ای اومد پیشت، زودی باهاش دوست شدی ، بادکنک تولدشو آورده بود تو همش ازش میخواستی باهم دیگه بازی کنین با اینکه ازش کوچیکتر بودی ولی روابط عمومی تو خیلی بهتر بود آفریننننن... بعدشم یه بادکنک برات فرستاد کل شبو با بادکنکه به قول خودت "بوندَ" مشغول بودی به هیچی هم دست نزدی ... درست 1 سال پیش یه همچین شبی که رفته بودیم خونه دوست من از دست فضولیای تو مجبور شدم هرچی وسیله تزئینی و شکستنیه روی میز و اوپن بزارم وقتی با اون شب مقایسه میکنم میبینم خیییییییییییلی تغییر کردی... آقا شدی برای خودت ...