این روزای پرهام
نمیدونم این روزا چرا انقدر کم پیدا شدم
جونم براتون بگهههههه سه شبه که آقا پرهام بدون همراه همیشگیش یعنی شیشه شیرش میخوابه در یک عملیات انتحاری سر شیششو با قیچی زدمو دادم دستش, آخیییییی نازی بچم هم تعجب کرده بود هم بدش اومده بود از شیشه اون شکلی هم ... اصن یه وضی , خلاصه که شب اول به سختی خوابوندمش از فرداش هم تا میگه شیشه همون شیشه نوک چیدرو بهش نشون میدیم و اونم با زبون شیرینش میگه شیشه خبا(خراب)شده و شیرشو تو لیوان میخوره و چاییشو تو نعلبکی, فداش شم
خلاصه که این روزا پرهام در حال ترک شیشس خدائیش روز اول دلم خیلی براش میسوخت و پشیمون بودم ولی حالا خوشحالم که پسرم به خاطر نبود شیشه غذاشو میخوره نصفه شبم اگه گرسنه باشه نون میخوره بعععععله نون چی فکر کردین مگه از نون بهترم هست به جای این بیسکوییت های بازاری ولی نصفه شبی ترجیح میده غذا نخوره
تازه یه مسواک کوچولو هم بهش دادم باهاش بازی کنه و به اصطلاح دوست شه , پرهامم تو بازیش دندونای کوچولوشو مسواک میزنه
به افتخار گل پسرممممممم